جرأت شیشهای
تاریخ انتشار: ۲۸ دی ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۸۷۶۵۳۸
«همیشه، خواب گورهایی را میدیدم که مرده داخلش بود. نمیفهمیدم آنها مرده هستند. فکر میکردم جان دارند ومیخواهند مرا بکشند. بعد با چاقو تهدیدشان میکردم و میگفتم جرات دارید جلو بیایید. عجیب دل و جرات پیدا کرده بودم. اعتیاد بد چیزی است. تمام این جرات را مواد و بهخصوص شیشه به من داده بود و فکر میکردم با مصرف آن هرکاری میتوانم انجام دهم اما همهاش توهم بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
اینها را حبیب میگوید که اول صورتش پر از هیجان است، بعد یکدفعه جدی میشود. 41ساله است و سالهای طولانی با موادمخدر دمخور بود. اعتیاد را از زمانی شروع کرد که هنوز خیلی جوان بود و پر از انرژی، به قول خودش گول هیکل و جوانیاش را خورد اما مواد سرش را به تاق کوباند تا یادش بیاید کت تن چه کسی است.
حبیب، دل خوشی از خانوادهاش ندارد. میگوید نه پدرش به او محبت میکرد و نه مادرش. چیزی که آنها یاد دادهاند، فقط چشمگفتن بود. اگر کسی به او زور میگفت، حبیب جرات مخالفت نداشت، چون به قول خودش، پدر و مادرش به او یاد نداده بودند نه بگوید و از حقش دفاعکند. حبیب نگاهی به بیرون پنجره میاندازد: «نه گفتن که بلد نباشی، گرفتارهمه چیز میشوی. من هم همینطور بودم. نتوانستم به تعارف دوستانم برای مصرف مواد نه بگویم. نوجوان بودم که برای اولینبار کمی تریاک کشیدم. لذت عجیبی داشت که تا آن زمان تجربه نکرده بودم. با مصرف تریاک جسارت عجیبی پیدا کرده بودم. منی که جرات نمیکردم به کسی تو بگویم، حالا توان دعواکردن پیدا کرده بودم. خانه دوستانم، پاتوق شده بود و هر موقع میخواستم تریاک بکشم، همانجا میرفتم.»
لذتها برای اوایل مصرف بود اما با گذشت زمان، اخلاق و رفتار حبیب هم تغییر کرد و با همه جنگ و دعوا میکرد: «مادرم بو برده بود اما نمیخواست قبول کند. یک روز مچم را گرفت و من که وحشت کرده بودم، گفتم این مواد نیست و فقط دارم یک چیزهایی را برای سوزاندن امتحان میکنم. خودم میدانستم دروغ میگویم اما او مادر بود و حساش دروغ نمیگفت. اول سعی کرد با زبان خودش مرا سربهراه کند اما من سرکش بودم. نمیدانست مواد چه هیولایی از من ساخته است. این بار بداخلاقی و حتی سعی کرد با تهدید کاری کند تا دست از مصرف مواد بردارم اما من نمیخواستم تسلیم شوم.»
مادر که ناامید شده بود، دست از پسر شست. مصرف حبیب روزبهروز بالا میرفت و دیگر از شکل و هیبت آدمهای عادی خارج شده بود. قیافهاش آنقدر تکیده شده بود که به گفته خودش دوستانش بهسختی او را میشناختند: «از خودم خسته شده بودم و آرزوی مرگ میکردم. چندبار سراغ درمان رفتم اما از هیچکدام جواب نگرفتم. گفتند ترامادول مصرف کن اما یکبار دیگر در دام ترامادول افتادم و وضعیت اعتیادم بدتر شد. اواخر سال91 بود که از یک ساقی که در پارک خوابیده بودم، مواد دزدیدم. هنوز خیلی از او دور نشده بودم که همراه دو نفر از دوستانش ریختند روی سرم و تا توانستند کتکم زدند اما جنسشان را پس ندادم. مردم که دورم جمع شدند، آنها رفتند اما میدانستم تا زهرشان را نریزند، ولکن نیستند. برای همین به کلانتری رفتم و ماموران هم که وضعم را دیدند، نامه دادند و برای درمان به یکی از مراکز ترکاعتیاد معرفی شدم. الان هم حدود 9 سال است که از شر اعتیاد خلاص شدهام. بعد از درمان تازه فهمیدم زندگی سالم چه مزهای دارد.»
منبع: ضمیمه تپش روزنامه جامجم
منبع: جام جم آنلاین
کلیدواژه: مواد مخدر پاک شدن تلنگر
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۸۷۶۵۳۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
قصه عبرت آموز یک دزد!
روزی که اولین نخ سیگار را لای انگشتانم گرفتم و با غرور خاصی نزد دوستانم به آن پک می زدم هیچ گاه باورم نمی شد که روزی برای تامین هزینه های اعتیادم به اموال مردم دستبرد بزنم اما ...
به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات سارق حرفه ای قطعات و محتویات خودروهای مردم در حاشیه خیابان هاست که با تلاش شبانه روزی نیروهای گشت نامحسوس کلانتری شفای مشهد به چنگ قانون افتاد. او که مدعی بود سرگذشت عبرت آموزی دارد درباره قصه تلخ زندگی خود به مشاور ومددکار اجتماعی کلانتری گفت:پدرم به دلیل ابتلا به بیماری های ریوی و قلبی در سن 40 سالگی از دنیا رفت و این گونه مادرم سرپرستی خانواده را به عهده گرفت.
او جوانی اش را گذاشت و همه سختی ها وتلخکامی ها را به جان خرید تا ما آینده را در خوشبختی تجربه کنیم. خلاصه او با کارگری و خیاطی هر3 خواهرم را به دانشگاه فرستاد و آن ها اکنون ازدواج کرده اند و در ادارات دولتی استخدام شده اند اما من مسیر خلافکاری را در پیش گرفتم و بدبختی هایم را به تماشا نشستم.
آن روزها زمانی که 7 سال بیشتر نداشتم در شهرستان تربت جام به مدرسه رفتم. با آن که چندان علاقه ای به تحصیل نداشتم اما به هر طریقی بود تا مقطع دبیرستان درس خواندم. خلاصه 17 ساله بودم که روزی با ترغیب و تشویق دوستانم،اولین نخ سیگار را لای انگشتانم گرفتم چراکه غرورم اجازه نمی داد در برابر آن ها کم بیاورم به همین دلیل سعی می کردم پک های عمیقی به سیگار بزنم که با تشویق و جلب توجه آن ها روبه رو شوم . در همین شرایط خیلی زود پای بساط شیره و تریاک هم نشستم و دورهمی های لذت بخش دوستانه ام آغاز شد .
چنان در عالم هپروت سیر می کردم که هیچ گاه به ذهنم نمی رسید این لذت های زودگذر فرجامی وحشتناک دارد. آن روزها فقط همین غرورهای جوانی و تعریف و تمجیدهای دیگران را می دیدم و مدام در پارتی ها و شب نشینی ها شرکت می کردم. نصیحت های مادرم نیز فایده ای نداشت چراکه من هم مانند همه معتادان که مصرف تفریحی را شروع می کنند، خودم را فریب می دادم که من مانند دیگران نیستم و هر روزی که اراده کنم دیگر مصرف نمی کنم.
حتی گاهی برای چند روز نزد دوستانم نمی رفتم تا چنین وانمود کنم که من اراده ای قوی دارم و آلوده مواد افیونی نمی شوم. مادرم از رفتارهای من زجر می کشید و گریه می کرد اما من هیچ توجهی به اطرافم نداشتم تا این که بالاخره باورم شد دیگر معتاد شده ام .
چند بار مادرم با سختی های بسیار مرا در مراکز ترک اعتیاد بستری کرد اما فایده ای نداشت تا این که به خودم آمدم و با کمک یکی از دوستانم که مرا راهنمایی می کرد چند سال از چنگ مواد مخدر گریختم و در سن 30 سالگی به توصیه مادرم ازدواج کردم تا شاید مسیر درست زندگی را بیابم اما بعد از ازدواج دوباره دوستان هم بساطی ام به سراغم آمدند و با وسوسه های لذت آنی و تعریف و تمجیدهای آنان از پک های عمیق سیگار و مصرف زیاد مواد مخدر ،باز هم به منجلاب مواد افیونی افتادم ولی این بار شیوه ای خطرناک را در پیش گرفتم و مصرف هروئین را شروع کردم . حالا همسرم زجر می کشید و با اشک هایش تلاش می کرد تا مرا از بیراهه هولناک بازدارد.
چند بار دیگر در مراکز ترک اعتیاد بستری شدم ولی چون در زمینه پوشاک فعالیت داشتم و با افزایش قیمت ها در بازار به وضعیت خوبی رسیده بودم هنوز توان خرید هروئین را داشتم اما دیگر نمی توانستم به خاطر خماری های مواد مخدر صنعتی در محل کارم بمانم به گونه ای که مجبور شدم مغازه ام را تعطیل کنم.
در این شرایط پس انداز هایم نیز به پایان رسید و خانواده ام برای نان شب محتاج شدند. همه دوستانم از من فرار می کردند چراکه دیگر پولی نداشتم مانند گذشته مقدار زیادی شیره و تریاک را پای بساط آن ها بگذارم وباید از هروئین های آنان مصرف می کردم. این گونه بود که با ترس و لرز برای اولین بار از یک خودرو در حاشیه خیابان سرقت کردم و با فروش باتری و ضبط و پخش آن هزینه های یک روز اعتیادم تامین شد ولی می ترسیدم آشنایان و بستگانم مرا درحال سرقت مشاهده کنند و آبروریزی شود این بود که تصمیم گرفتم به مشهد بیایم و سرقت هایم را در این شهر ادامه بدهم .
بارها در مناطق مختلف شهر مشهد به خودروهای شهروندان دستبرد زدم و با فروش اموال سرقتی هزینه های اعتیادم را تامین کردم تا این که شب گذشته هنگام عبور از بولوار ابوطالب چشمم به پرایدی افتاد که به راحتی می توانستم به آن دستبرد بزنم چراکه هیچ گونه امکانات امنیتی و ضد سرقت نداشت اما هنوز مشغول بازکردن در خودرو بودم که ناگهان خودم را در محاصره افسران گشت کلانتری شفا دیدم و آن ها در حالی مرا دستگیر کردند که چندین بسته حاوی هروئین نیز به همراه داشتم . حالا بسیار پشیمانم و می دانم آینده ام را نابود کرده ام اما ای کاش ...
با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد) تحقیقات گسترده افسران کارآزموده دایره تجسس برای ریشه یابی سرقت های دیگر این جوان وارد مرحله جدیدی شد تا شهروندانی که اموال آن ها توسط این سارق جوان به یغما رفته است شناسایی شوند .